سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان آن است که راستى را بر گزینى که به زیان تو بود بر دروغى که تو را سود دهد ، و گفتارت بر کردارت نیفزاید و چون از دیگرى سخن گویى ترس از خدا در دلت آید . [نهج البلاغه]
نباشی دیوونه می شم...
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
عشق....

مریم :: پنج شنبه 87/5/24 ساعت 8:32 عصر

                         

....انتظار می کشید، انتظاری سخت و کشنده ، هر لحظه پیش خود تصور می کرد اگر اکنون به او خبر دهندکه...
بی قرار شده بود.خیلی بیشتر از آنچه باید طول کشیده بود . دیگر مطمئن بود که بانو را نخواهد دید.
بلند شد و عازم رفتن.
آسمان غمگین بود و بادی می وزید.
به پل که رسید، خاطره آن روز برایش زنده شد.


خیلی اتفاقی از آنجا می گذشت که چشمش به بانو افتاد.
روی پل ایستاده بود و می خواست خودش را به پایین بیندازد.
متوجه قصد او شد اما نگذاشت آن اتفاق بیفتد.
زیر باران خیس شده بود.
ساعتها پای درد دلش نشست. کم کم به هم دل بستند.
این عادت نبود که هرکسی نام آن را عشق می گذارد.یک عشق واقعی بود.
از جبر زمانه بانو بیمار بود. قلب نحیفش هر روز بیشتر او را می آزرد.
او همه تلاشش را برای بانو کرد.


شب گذشته که در بیمارستان بود، آنقدر با بانو اشک ریخته بود که حتی پرستاران هم احساساتی شده بودند.
اما خطر عمل بسیار بالا بود.
بار دیگر چهره بانو را پیش خود مجسم کرد، آرام به نرده پل نزدیک شد
از نرده ها گذشت.پیش روی او فقط آب بود و آب بود و آب...
باران شروع به باریدن کرد.
و او خودرا از آن بالا رها کرد به امید اینکه به بانو ملحق شود
و...


تلفن چند بار زنگ خورد تا اینکه پیغام گیر فعال شد:
"لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید!"
"الو...الو...
خونه نیستید؟؟؟؟
عمل موفقیت آمیز بود.
خطر رفع شد.
الو..."


نوشته های دیگران()

سلام....

مریم :: چهارشنبه 87/5/23 ساعت 11:9 عصر

سلام

نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عشق....
سلام....
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
نباشی دیوونه می شم...
مریم
من یه عاشقم ....عاشق...
Link to Us!

نباشی دیوونه می شم...

Hit
مجوع بازدیدها: 1755 بازدید

امروز: 0 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Archive


غریبانه

In yahoo

یــــاهـو

Submit mail